کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران
مطالب رسیده

کودکان کولبر ،اسیر آرزوهای بی سرانجام

عــــــــزیز آجیکند

اینجا کردستان ، جایی که جان آدمی برای نان به حراج گذاشته میشود…!

در اینجا سایه مرگ گام به گام در تعقیب مردمان زحمتکش این سرزمین است . در این دیار مردمانش یا هدف مستقیم شلیک گلوله ها قرار میگیرند و یا در سرما و در کوهستانهای بە برف نشستە کــــردستان یخ مـــیزنند.

در اینجا کولبران هر روز جان در کف دست قصد سفری دراز در قلب کوههای کردستان را دارند و خواهند زندگی شان را بفروشند برای تهیه وخرید نانی . ولی انگار امروزم صاحب نان خریدارش نیست و نفس ها در سینه ها بند است و گویا باید در سکوت جان داد و خود را بە آغوش برف و یا به شلیک تیری از لوله تفنگی سپرد..

جملات بالا تنها یک شعر یا بیان درد یک زحمتکش این مرز و بوم نیست بلکه داستان واقعی زندگی نسلی است که از شدت بیکاری به ناچار کولبری را پیشه کرده است . همین مردمان که از سایه لطف تفنگچیان یا جان از کف می دهند یا همی زندگی خودرا ، آنوقت است که دیگر مرگ قسمتی دیگر از زندگیشان را رقم میزند.

آنان سالیان درازی است که گذشته اند از مرز جان. اینجا مردمان را نمی توان به جوان و پیر تشخیص داد. چهره ها خسته است و تکیده. زن و کودک، مرد جوان و کهنسال، کمرها خمیده است.

امروز قصه ما همان داستان تکراری “کولبری” است .

در اینجا مین و یا شلیک یک گلولە از لولەی تفنگی تنها بلای جانشان نیست ، بلکە سقوط از صخره و  و گیر افتادن در برف و سرما و کولاک و هزار دامگەی دیگر را  باید از سر گذارد تا شاید نانی را صاحب شوند. در اینجا باز آمدن و نیامدن تنها یک معجزه است و بس…

روز جمعه گذشتە بار دیگر  پیدا شدن جسد بی‌جان و یخ‌زده در سرما  ، یک نوجوان ١٤  ساله به نام فرهاد خسروی، گوشەای دیگری از زندگی کولبران را در نوار مـــرزی رقم زد.

این رویداد موجی بزرگ از واکنش‌ها و توجهات را به خود معطوف کرد.  داستان بسیار کوتاە است  . اینبار فرهادِ ناکام در رسیدن به آرزوهایش، همراه با برادر بزرگ‌تر خود آزاد و سه تن دیگر از اهالی روستای نی (از توابع شهرستان مریوان در استان کردستان) برای کولبری و پیدا کردن مقداری اندک پول، راهی کوهستان‌های صعب‌العبور اورامانات می‌شوند که همواره بیش از ٦ماه از سال پوشیده از برف است.

واقعییت مـــــــــاجرا

فرهادِ ١٤ ساله به همراه برادر بزرگ‌ترش آزاد که او نیز تنها ١٧ سال سن دارد ، به همراه سه تن دیگر برای کولبری در روز سه‌شنبه (٢٦ آذر) راهی منطقه پر برف اورامان می‌شوند تا در قبال دریافت اندکی پول کوله خود را به مقصد برسانند. در «گردنه تته» که عبور از آن در فصل تابستان و شرایط عادی نیز بسیار پر مشقت است،  فرهاد و آزاد به همراه دوستان نوجوان خود که تعدادشان سه نفر است، گرفتار کولاک می‌شوند و مسیر را گم می‌کنند. سه نفر از این گروه نوجوان راهی روستایی در منطقه مرزی عراق در حوزه حلبچه می‌شوند و نجات پیدا می‌کنند اما سرنوشت آزاد  و فرهاد به گونه‌ای تراژیک رقم می‌خورد تا روایتی از هزاران نمونه همانند این نوجوانان گرفتار در فقر و مشقت را برایمان در ثبت کنند.

آزاد که ١٧ سال داشت چندین بار قبل‌تر کولبری را تجریه می‌کند اما فرهاد که قبل‌تر توان کولبری نداشته بود برای اولین بار با برادر خود و دوستانشان راهی «جاده مرگ زنده ماندن» می‌شود.

پس از گرفتار شدن در کولاک، آزادِ ١٧ ساله در همان روز سه‌‌شنبه خیلی زودتر از برادر کوچک‌ خود یعنی فرهاد که پسر سوم خانواده است، به دلیل نداشتن پوشش گرمایشی لازم در مسیر سرمای سوزناک جاده مرگ توان حرکت را از دست می‌دهد و در شرایطی از حال می‌رود که فرهاد در ابتدا چند متری زیر شانه‌های او می‌رود اما پس از این‌که می‌فهمد این راه نتیجه‌ای ندارد، لباس گرم (کاپشن) خود را از تن در می‌آورد و با آن برادراش را می‌پوشاند و شتابان به سوی یافتن کمک حرکت می‌کند. در این زمان حتی فرهاد با اطرافیان و نزدیکان خانواده خود تماس می‌گیرد و داستان را نقل می‌کند اما در میانه راه به امید یافتن کمک، نوجوان ١٤ ساله که اولین تجریه حضور در «گردنه تته» برای کولبری را دارد، راه را گم می‌کند و تلاش می‌کند برادر خود را پیدا کند که متاسفانە موفق نمیشود. در نهایت، فرهاد یک کلبه یا آلاچیق که در ١٠٠ متری روستای «کماله» در منطقه اورامان است را می‌یابد و تلاش او برای شکستن درِ این مامن نیز با ناکامی مواجه می‌شود و آثار مشت‌های کوبیده بر در او بعد از یافتن پیکرش نمایان بود. در نهایت او نیز همانند بردار بزرگ خود تسلیم سرما می‌شود.

پس از اطلاع مردم شهرستان‌ها مریوان و سروآباد و مردم منطقه اورامانات تلاش‌ها برای یافتن این دو برادر از همان سه‌شنبه (٢٦ آذر) آغاز می‌شود به این امید که شاید فرهاد وآزاد زنده باشند اما در همان روز اول در چهارشنبه (٢٧ آذر) جسد بی‌جان  و یخ‌زده آزاد پیدا و خاکسپاری می‌شود اما تلاش‌ها برای یافتن فرهاد ١٤ ساله با شدت بیشتری آغاز می‌شود.

با گذشت چهار روز از جستجویی‌هایی که توسط نهادهای مدنی، گروههای کوهنوردی و مردم  منطقه که با راهها و مسیرها آشنایی داشتند، روز جمعه (٢٩ آذر) جسد بی‌جان فرهاد با مشت‌های گره کرده و یخ زده در سرما پیدا می‌شود. این جستجوها که با جمعیتی  بیش از ١٥٠٠ نفر انجام شد، بعد از یافتن جسد در حوالی ساعت یک بعدازظهر، برای خاک‌سپاری  عازم روستای نی می‌شوند.

برای بسیاری از مـــردم کردستان کولبری انتخاب نیست، بلکه یک جبر و اجبار است. کولبری یعنی آوردن مقداری کالا از مرز عراق به ایران، برای مردمان این منطقه نه تنها حکم قاچاق ندارد، بلکه در حکم زندگی است. زندگی به حکم قربانی شدن برای سرمایه‌داران پنهان شده در پشت پرده.

کولبران را هیچ نهاد دولتی یا غیردولتی بویژه در مواقعی که آسیب می بینند حمایت نمیکند. برخوردهای تند و نداشتن هر گونه حامی و پشتوانه امید را در دل این مردمان کمرنگ کرده است.مردمان مهربان این دیار هنوز از پس این همه سال نگاهشان دوخته به افقیست تا باری را از شانه های بی رمقشان برداشته شود.

  مرگ فرهاد و برادرش نه تنها آخرین تراژدی مرگ کولبران نبوده و نخواهد بود، بلکه از درون این مرگ شاید هزاران نوجوان دیگر به امید زندگی بهتر  راهی جاده مرگ شوند. نوجوانانی که در فقر و مصیب چاره‌ایی جز کولبری ندارند و برای ماندن باید راه فرهاد را در پیش بگیرند